Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (663 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
dazu kommen lassen U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ermöglichen U اجازه دادن
gewähren U اجازه دادن
zugestehen U اجازه دادن
zulassen U اجازه دادن
erlauben U اجازه دادن
lassen U اجازه دادن
die Genehmigung erteilen U اجازه دادن
die Genehmigung geben U اجازه دادن
gewähren U موافقت کردن [اجازه دادن ]
Jemandem etwas [Akkusativ] erlauben U به کسی اجازه چیزی را دادن
Jemanden zur Teilnahme zulassen U به کسی اجازه شرکت کردن دادن
dort <adv.> U آنجا
daraufhin <adv.> U در آنجا
so weit wie U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
bis zu U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
meinerseits <adv.> U تا آنجا که به من مربوط می شود
Dort herrschen schlechte Zustände. U وضعیت در آنجا بد است.
was mich angeht U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich betrifft U تا آنجا که به من مربوط می شود
von mir aus U تا آنجا که به من مربوط می شود
Ich bin in einer Minute da. U من همین الآن می آیم آنجا.
stecken U گذاردن [که در آنجا گیر بکند]
Dort beginnt die Autobahn. U شاهراه آنجا شروع می شود.
Außer mir war niemand da. U هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
zurückkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
umkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
Nimm deine dreckigen Pfoten da weg! U دست [پنجه] کثیفت را از آنجا بردار!
Wir sind fast da. U ما تقریبا به آنجا [به آن موضوع] رسیده ایم.
Ich bin um achzehn Uhr dort. U ساعت شش بعد ظهر آنجا هستم.
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
Es ist dort alles beim Alten. U آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
Er hatte nichts dagegen [einzuwenden] , dass ich dorthin ging. U برای او هیچ ایرادی نداشت که من به آنجا رفتم.
Schalter {m} U گیشه [با شماره که به آنجا صدا زده می شود]
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Man kommt nur zu Fuß dorthin. U به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Hotelzimmer sind dort ziemlich teuer. U قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
Bude {f} U جایی که دوستان [همکاران] اغلب آنجا همدیگر را ملاقات می کنند
[Bis dahin] so weit, so gut. Dann allerdings ... U [تا آنجا یا تا آن نکته ] تا حالاهمه چیز روبه راه است. سپس هرچند که ...
Seine Skulpturen fügen sich mit größter Selbstverständlichkeit in die Natur ein. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
Jemanden [sich] aussperren [aus etwas] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
alle Mögliche tun U تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
Kolonie {f} U گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی از قوانین و حکومت کشورشان در آنجا پیروی کنند
Erlaubnis {f} U اجازه
Berechtigung {f} U اجازه
Genehmigung {f} U اجازه
Befugnis {f} U اجازه
Autorisierung {f} U اجازه
Ermächtigung {f} U اجازه
Autorisation {f} U اجازه
Charter {m} U اجازه نامه
Aufführungsrecht {n} U اجازه نمایش
Aufenthaltserlaubnis {f} U اجازه اقامت
unerlaubt <adj.> U غیرمجاز [بی اجازه ]
unberechtigt <adj.> U غیرمجاز [بی اجازه ]
unbefugt <adj.> U غیرمجاز [بی اجازه ]
nicht genehmigt <adj.> U غیرمجاز [بی اجازه ]
nicht autorisiert <adj.> U غیرمجاز [بی اجازه ]
Freibrief {m} U اجازه نامه
verbieten U اجازه ندادن
Ausfuhrerlaubnis {f} U اجازه صدور
Fahrerlaubnis {f} U اجازه رانندگی
Baugenehmigung {f} U اجازه ساختمان
Druckerlaubnis {f} U اجازه چاپ
Darf ich ... ? U اجازه دارم ... ؟
Charta {f} U اجازه نامه
Arbeitserlaubnis {f} U اجازه کار
Erlaubnisschein {m} U اجازه نامه
dürfen U اجازه داشتن
Vollmacht {f} U اجازه نامه
Vollmachten {pl} U اجازه نامه ها
verhindern U اجازه ندادن
Aufenthaltsgenehmigung {f} U اجازه اقامت
erlauben U اجازه گرفتن
Erlaubnis {f} U اجازه [جواز] [تصدیق]
Ausreiseerlaubnis {f} U اجازه خروج از کشور
genehmigt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
legitimiert <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
befugt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
Ausreisegenehmigung {f} U اجازه خروج از کشور
Einreiseerlaubnis {f} U اجازه ورود [به کشور]
Bewilligung {f} U اجازه [اصطلاح رسمی]
berechtigt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
bestätigt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
Sanktion {f} U اجازه [جواز] [تصدیق]
bewährt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
zugestimmt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
abwesend ohne Erlaubnis U نهستی بدون اجازه
freigegeben <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
bewilligt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
zugelassen <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
gebilligt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
autorisiert <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
gestattet <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
erlaubt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
befürwortet <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
Zustimmung {f} U اجازه [جواز] [تصدیق]
erprobt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
die Genehmigung einholen U اجازه را دریافت کردن
Darf ich mal vorbei? U اجازه دارم رد بشم؟
anerkannt <adj.> <past-p.> U اجازه داده شده
[Jemanden] um Erlaubnis bitten U [از کسی] اجازه گرفتن
Einweisung {f} ins Krankenhaus U اجازه بستری [در بیمارستان]
keinen Aufschub dulden U هیچ تاخیری را اجازه ندادن
untersagen U اجازه ندادن [اصطلاح رسمی]
Durchsuchungsbefehl {m} U اجازه رسمی برای تفتیش
Darf ich hier sitzen? U اجازه دارم اینجا بنشینم؟
Sie haben mir ausnahmsweise erlaubt ... U آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
Gestatten Sie mir eine Frage? U اجازه می دهید یک سئوال بکنم؟
unerlaubt abwesend von der Truppe U نهستی از ارتش بدون اجازه
Darf ich ein Zimmer sehen? U اجازه دارم یک اتاق را ببینم؟
Einzugsermächtigung {f} U اجازه برداشت پول [از حساب بانکی]
Darf ich das Fenster öffnen? U اجازه دارم پنجره را باز کنم؟
Darf ich hier essen? U اجازه دارم اینجا غذا بخورم؟
Darf ich Ihre Mahlzeit essen? U اجازه دارم غذای شما را بخورم؟
Darf ich die Preisliste sehen? U اجازه دارم فهرست قیمت را ببینم؟
Darf ich ein anderes Zimmer sehen? U اجازه دارم یک اتاق دیگری ببینم؟
Die Genehmigung des Marsches wurde in letzter Minute zurückgezogen. U اجازه راهپیمایی در لحظه آخر رد [پس گرفته] شد.
Jemandem Einsicht in die Akten gewähren [verwehren] U اجازه [امتناع] دسترسی کسی به پرونده ها
Jemandem die Einreise verweigern U اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
Jemanden an der Grenze zurückweisen U اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
etwas [Akkusativ] mit Beschlag belegen U چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
Dauerauftrag {m} U اجازه بانک در برداشت و واریز حساب بانکی
Darf ich Ihnen eine Zigarette anbieten? U اجازه می فرمایید من به شما یک نخ سیگار تقدیم کنم؟
Darf ich es Ihnen erklären? U اجازه دارم اونو براتون توضیح بدم؟
Darf ich hier parken? U اجازه دارم [می توانم] اینجا پارک کنم؟
etwas [Akkusativ] in Beschlag nehmen U چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
Darf ich heute ausnahmsweise früher weg? U اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Darf ich mich auf Sie berufen? U اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
Darf ich mich auf Sie berufen? U اجازه میدهید شما را بعنوان معرف ذکر بکنم؟
Dem Passagier wurde die Einreise in die USA gestattet. U به مسافر اجازه ورود به ایالات متحده آمریکا را دادند.
Kann [Darf] ich das für einen Moment leihen? U میتوانم [اجازه دارم] این را برای یک لحظه قرض کنم؟
Wie lange darf ich hier parken? U برای چند مدت اجازه دارم اینجا پارک کنم؟
Darf ich deinen Wagen fahren? Ja, nur zu! U اجازه دارم خودروی تو را برانم؟ بله هر طور که دوست داری!
Darf ich mich auf Sie berufen? U اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
Er durfte nicht ins Kasino. U او [مرد] اجازه نداشت داخل این کازینو [قمارخانه] بشود.
jemanden ans Steuer lassen U به کسی اجازه بدهند رانندگی بکند [پشت فرمان بشیند]
ausrichten U خبر دادن،اطلاع دادن،پیغام دادن
Ich möchte ein wenig ausholen und erläutern wie ... U به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
Die Internetseite ermöglicht es Verbrauchern, einen direkten Vergleich zwischen Konkurrenzprodukten anzustellen. U این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
Bei der Razzia wurden mehr als 1.000 CDs mit Raubkopien sichergestellt. U بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
beschreiben U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
anzeigen U آگهی دادن [اعلان کردن] [انتشار دادن]
angeben U نشان دادن [نمایش دادن ] [نمایان ساختن ]
an [Akkusativ] etwas erinnern U گوشزد دادن [تذکر دادن ] در مورد چیزی
bezeichnen U نشان دادن [نمایش دادن ] [نمایان ساختن ]
darstellen U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
etwas [Akkusativ] demonstrieren U چیزی را [درویترین ] نمایش دادن [نشان دادن]
etwas [Akkusativ] ausstellen U چیزی را [درویترین ] نمایش دادن [نشان دادن]
etwas [Akkusativ] präsentieren U چیزی را [درویترین ] نمایش دادن [نشان دادن]
anmelden U اعلان کردن [خبر دادن] [آگهی دادن]
etwas [Akkusativ] zur Schau stellen U چیزی را [درویترین ] نمایش دادن [نشان دادن]
etwas [Akkusativ] vorführen U چیزی را [درویترین ] نمایش دادن [نشان دادن]
[anschaulich] schildern U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
kennzeichnen U نشان دادن [نمایش دادن ] [نمایان ساختن ]
erledigen U انجام دادن [صورت دادن] [موجب شدن ]
etwas vornehmen U انجام دادن [صورت دادن] [موجب شدن ]
tätigen U صورت دادن [انجام دادن] [اصطلاح رسمی]
annoncieren U آگهی دادن [اعلان کردن] [انتشار دادن]
inserieren U آگهی دادن [اعلان کردن] [انتشار دادن]
anzeigen U آگاهی دادن [آگاه ساختن] [اطلاع دادن ]
zusagen U قول دادن [وعده دادن] [اصطلاح رسمی]
anzeigen U نشان دادن [نمایش دادن ] [نمایان ساختن ]
Jemanden auszeichnen U نشان دادن [مدال دادن] به کسی
Ich muss um elf zu Hause sein. U من ساعت ۱۱ باید خانه باشم. [چونکه پدر و مادر اجازه نمی دهند از آن ساعت به بعد]
anzeigen U علامت دادن [نشانه دادن]
mahnen U گوشزد دادن [تذکر دادن ]
bekannt geben U اگاهی دادن [خبر دادن]
signalisieren U علامت دادن [نشانه دادن]
ankündigen U علامت دادن [نشانه دادن]
etwas mit links erledigen U کاری را چشم بسته انجام دادن [راحت و ساده انجام دادن]
Jemanden oder etwas [Akkusativ] schildern [als etwas] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
geschehen U رخ دادن
abgeben U دادن
geben U دادن
einbauen U جا دادن
dehnen U کش دادن
befallen U رخ دادن
stattfinden U رخ دادن
strecken U کش دادن
vorkommen U رخ دادن
verraten U لو دادن
widerfahren U رخ دادن
zustoßen U رخ دادن
riechen U بو دادن
reichen U دادن
drängeln U هل دادن
petzen U لو دادن
bestücken U جا دادن
begießen U آب دادن
abgeben U پس دادن
geben U دادن
beregnen U آب دادن
wässern U آب دادن
bewässern U آب دادن
sprenzen U آب دادن
vorfallen U رخ دادن
sich ereignen U رخ دادن
ablaufen U رخ دادن
über die Bühne gehen U رخ دادن
eintreten U رخ دادن
Recent search history Forum search
1Abmahnen
1das steckt ein Zettel
1كاش آنجا بودم
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
1ernährten
1hergehen
1übernahmeersuchen
1schenken
2übertragen
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com